"امپریالیسم" و "امپراتوری" کلماتی هستند که همیشه در اطراف، به ویژه در چپ رادیکال پرتاب می شوند. شلدون وولین در سال 2010 نوشت که "هیچ سیاستمدار یا حزب بزرگی به اندازه علنی وجود امپراتوری آمریکایی را اظهار نظر نکرده است." [1] پرزیدنت اوباما نزدیک بود به وجود چنین امپراتوری اشاره کند، زیرا او آن را انکار کرد. گفتن به مجمع عمومی سازمان ملل که «مفهوم امپراتوری آمریکا ممکن است تبلیغات مفیدی باشد، اما سیاست فعلی آمریکا یا افکار عمومی آن را تأیید نمیکند»، حتی اگر قبلاً در سخنرانی او اعلام کرده بود که ایالات متحده «جریان آزاد انرژی را تضمین میکند. نفت و گاز] از منطقه [خاورمیانه و شمال آفریقا] به جهان». در مقالات متعددی که از سال 2011 نوشته ام، کلمات "امپریالیسم"، "امپریالیست" و "امپراتوری" بارها و بارها ظاهر شده اند. [2] زمان آن رسیده است که تعریف دقیقی از معنای کلماتی مانند امپریالیسم و امپراتوری داشته باشیم تا مبنایی برای تجزیه و تحلیل بیشتر اقدامات کشورهایی مانند ایالات متحده، چین، روسیه، هند و برزیل ایجاد شود.
اول، مهم است که تعریف کنیم امپریالیسم در عصر حاضر به چه معناست. امپراتوری ها از زمان استعمار و امپریالیسم اروپایی تغییر کرده اند، به این معنی که لازم است تعریف جدیدی ارائه شود، در حالی که تشخیص داده می شود که تعاریف مختلفی می تواند برای آن زمان اعمال شود. همانطور که نورمن اترینگتون، پروفسور و تاریخ نگار پیشین نوشت، تعریف کلی امپریالیسم این است: «کشورهای توسعه یافته ثروتمند و قدرتمند که بر کشورهای ضعیف و توسعه نیافته تسلط دارند». [3] همانطور که اترینگتون توضیح می دهد، این تعریف بسیار پیچیده تر از تسلط ساده است. بیشتر این بخش اساساً به دیدگاه های متعددی در مورد چیستی امپریالیسم نگاه می کند، با استفاده از کتاب اترینگتون به عنوان یک راهنما، و تقریباً به عنوان یک مرور ادبیات قبل از تدوین تعریفی از امپریالیسم عمل می کند.
تغییر تعاریف امپریالیسم
در سال 1898، سردبیر سرمایه گذار ایالات متحده می نویسد که طرفداران امپریالیسم کسانی هستند که طرفدار سیاست بین المللی گسترده تر ایالات متحده بودند، که او آن را ایجاد یک تشکیلات نظامی عظیم به منظور مهار فردگرایی آمریکایی های عادی و مقابله با خصومت های ناشی از مداخله ایالات متحده در امور آمریکا تعریف کرد. نیمکره غربی. [4] ویراستار همچنین خاطرنشان کرد که امپریالیسم آمریکایی باید با ایجاد ارتش و نیروی دریایی عظیم، مستقر کردن برخی از این ارتش و نیروی دریایی در فیلیپین، از کسب «امتیازات تجاری در چین که از ما دریغ شده است» از هر ملتی جلوگیری کند. [5] این ویراستار همچنین معتقد بود که امپریالیسم یک ضرورت است و نشان دهنده قدرت نظامی آمریکاست. [6] به زبان ساده، امپریالیسم از نظر سردبیر مجله به معنای امپریالیسم بود سرمایه گذار ایالات متحده"استفاده عمدی از قدرت دولت، از جمله قدرت نظامی آن، به منظور پیشبرد منافع ادعایی اقتصادی ملی در جهان به طور کلی." [7]
دیگران پا جای پای آنها گذاشتند سرمایه گذار ایالات متحده با حمایت از ایده امپریالیسم مبتنی بر سرمایه گذاری. H. Gaylord Wilshire یکی از این افراد بود، فردی که نظریه سرمایه داری امپریالیسم را شکل داد و امپریالیسم را به عنوان "بیان سیاسی ثروت سازمان یافته کشور ... وسیله ای برای انحراف به سواحل خارجی این سیل تهدید کننده "پس انداز" داخلی تعریف کرد. ... [و] صرفاً خودکامگی سیاسی.» [8] ویلشایر همچنین معتقد بود که امپریالیسم «در اصل یک حکومت استبدادی با تمایلات جنگجو است. تراست از روش های مستبدانه در صنعت استفاده می کند. امپریالیسم از روشهای استبدادی در حکومت استفاده میکند، که کسب مستعمرات بخشی از امپریالیسم است، و امپریالیسم «نیاز سرمایهداران برای هیچکس» نبود. [9] همچنین ایده «امپریالیسم جدید»، برنامه ای برای «تثبیت، توسعه، دفاع و حمایت از امپراتوری بریتانیا» وجود داشت. [10]
ویلشر تنها کسی نبود که نظریه امپریالیسم داشت. ج.ا. هابسون، که معتقد بود امپریالیسم ثمره یک «اقتصاد کاذب» است، استدلال میکرد که «گرایشهای ضد دمکراتیک» امپریالیسم وجود دارد و امپریالیسم بریتانیاییها «استبداد را در خارج گسترش میدهد، آزادی را در داخل به خطر میاندازد، و بسیاری را به وجود میآورد. پول غنی سازی عده معدودی را بپردازید.» [11] متأسفانه برای این تحلیل، هابسون هرگز تعریف مستقیمی از امپریالیسم ارائه نمیکند، اما ایدههای او تحت همان تعریفی قرار میگیرند که توسط امپریالیسم استفاده میشود. سرمایه گذار ایالات متحده و ویلشایر:
«استفاده عمدی از قدرت دولت، از جمله قدرت نظامی آن، به منظور پیشبرد منافع اقتصادی ادعایی در جهان به طور کلی. این نه تنها شامل گرفتن مستعمرات توسط تعداد زیادی از فعالیت های تهاجمی و قهری دیگر می شود.» [12]
نورمن آنجل یکی دیگر از نظریه پردازان ایده امپریالیسم بود. او استدلال کرد که امپریالیسم ایده استفاده از "قدرت مسلح دولت برای پیشبرد منافع ادعایی اقتصادی ملی" است و گفت که این ایده "به دلیل اصلی رقابت های بین المللی تبدیل شده است." [13] با این حال، نظریهپرداز دیگری، H.N. Brailsford، معتقد بود که امپریالیسم «کسب دائمی فرصتهای اقتصادی با فشار سیاسی» است و او «حمایت دولت از کسانی را که در خارج سرمایهگذاری میکنند... جوهر واقعی امپریالیسم» میدانست. [14] بریلزفورد همچنین معتقد بود که امپریالیسم «گسترش سرمایه داری به مناطق جدید جهان» نیست، بلکه استفاده از «قدرت دولتی فراتر از مرزهای خود دولت برای به دست آوردن «فرصت های اقتصادی» است.» [14] رودوف. هیلفردینگ بر این باور بود که اعتماد، کارتلها، نظامیگری و حمایتگرایی «نشانههای امپریالیسم» هستند و امپریالیسم نتیجه زمانی بود که کشورهای مختلف توسعهیافته «با تلاشهای خود برای ایجاد حوزههای انحصاری اقتصادی در تضاد با یکدیگر قرار گرفتند». توسعه فراتر از مرزهای خودشان.» [15] سپس کارل کاتسکی استدلال کرد که اتحاد احتمالی دولتهای سرمایهداری به منظور ترکیب «قدرت و نگهداشتن قفل در مناطق کشاورزی عقبمانده جهان» تا رسیدن به «محدودیتهای نظری گسترش» یکی دیگر از موارد دیگر است. اشکال مختلف امپریالیسم [16]
رزا لوکزامبورگ نظریه پرداز اصلی امپریالیسم بود و ایده های جدیدی را به روی میز آورد که دیگران آن را نداشتند. او مانند بریلزفورد استدلال کرد که امپریالیسم «مترادف گسترش سرمایه داری» نیست و این گسترش را نمی توان با کسب یا تأسیس مستعمرات برابر دانست. [17] لوکزامبورگ همچنین بر این باور بود که امپریالیسم زمانی پدید آمد که دولتهای سرمایهداری فردی خود را مسلح کردند و از «انحصار اقتصادی» استفاده کردند تا بتوانند از «محیط غیرسرمایهداری» باز باقیمانده بهرهبرداری کنند و امپریالیسم آخرین مرحله توسعه سرمایهداری است. [18] او بعداً در زندگی خود تعریف خود را از امپریالیسم به عنوان چیزی فراتر از به دست آوردن مستعمرات روشن کرد، اما چندین پدیده خارجی امپریالیسم را فهرست کرد:
رقابت بین کشورهای سرمایه داری برای به دست آوردن مستعمرات و حوزه های منافع، فرصت های سرمایه گذاری، سیستم وام بین المللی، نظامی گری، موانع تجاری، [و] نقش مسلط سرمایه مالی و اعتماد در سیاست جهانی. [19]
نیکلای بوخارین نسبت به امپریالیسم کمی بدبین تر بود. او استدلال کرد که امپریالیسم عمدتاً در مورد "مبارزه مداوم برای به دست آوردن مزیت اقتصادی از طریق استفاده از نیروی مسلح" است و این یک ضرورت است زیرا "مواضع نسبی بازیگران در بازی جنایتکارانه هرگز به اندازه کافی برای چنین توافق متقابلی تثبیت نمی شود. تغییر یافته." [20] ولادمیر لنین، که توسط راست و چپ در ایالات متحده مورد تحقیر قرار می گیرد، معتقد بود که امپریالیسم "آخرین دولت سرمایه داری" است، که دوره های بسیاری از امپریالیسم در تاریخ جهان گذشته بوده است، که در قرن بیستم " امپریالیسم سرمایه داری بود» و او امپریالیسم را اینگونه تعریف کرد: «استفاده عمدی از قدرت دولتی برای جستجوی مزیت های اقتصادی در جهان به طور کلی». [20] در امتداد خطوط مشابه، یوسف شومپیتر استدلال کرد که امپریالیسم "بیماری نهایی سرمایه داری" است. [21] او همچنین به نکته مهمی درباره امپریالیسم اشاره کرد:
«هیچ کس آن را امپریالیسم نمینامد که یک دولت، هر چقدر هم که وحشیانه و شدید، منافع مشخص خود را دنبال کند. و زمانی که می توان انتظار داشت که به محض رسیدن به آنچه پس از آن است، رفتار تهاجمی خود را کنار بگذارد.» [23]
اترینگتون نوشت که در هر نظریه امپریالیسم این ایده به طور ضمنی وجود دارد: «استفاده از قدرت دولتی، به ویژه قدرت نظامی برای دنبال کردن مزایای اقتصادی ادعایی در جهان به طور کلی». [24] او همچنین نوشت که نظریه "امپریالیسم مبتنی بر سرمایه گذاری" به یک نابهنگام تبدیل شده است. [25] توجه به این نکته مهم است که نوع دیگری از امپریالیسم وجود دارد که تئوریزه شده است: امپریالیسم اقتصادی. در حالی که هنوز مبهم و نامشخص باقی مانده است، برخی مانند ویلیام لنگر تلاش کرده اند آن را تعریف کنند و گفته اند که این شکل از امپریالیسم به معنای «حکومت یا کنترل، سیاسی یا اقتصادی، مستقیم یا غیرمستقیم، یک دولت، ملت است. یا افراد بالای گروههای مشابه.» [26] لئونارد ولف تعریف خودش را داشت و میگفت که امپریالیسم اقتصادی، که از نظر او فقط در مورد دولتهای اروپایی کاربرد دارد، متضمن «توسعه قلمرو یک دولت از طریق تسخیر یا اشغال، یا اعمال سلطه آن یا نوعی کنترل سیاسی بر مردم است. که شهروند آن نیستند.» [27] چنین تعریف ضعیفی شبیه به تعریف امپریالیسم توسط دولت های کمونیستی بود که آن را به عنوان «مترادف تسلط سرمایه داری بر مناطق توسعه نیافته آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین» استفاده کردند. [28]
پل ام. سویزی و هنری ماگوف تعاریف خود را از امپریالیسم بازتر و آزادتر داشتند. سویزی استدلال کرد که هدف امپریالیسم مدرن صرفاً "تضمین خروجی های اقتصادی" نیست، بلکه هدف آن تغییر است.
«کشورهای عقب مانده به ضمائم اقتصادی کشورهای پیشرفته تبدیل میشوند و از رشد آن دسته از فعالیتهای اقتصادی که مکمل اقتصاد پیشرفته هستند حمایت میکنند و مانع رشد آن دسته از فعالیتهایی میشوند که ممکن است با اقتصادهای پیشرفته رقابت کنند». [29]
ماگوف تعریف متفاوتی داشت و معتقد بود که امپریالیسم تلاش بلوک غرب به رهبری ایالات متحده است که برای تسخیر بخشی از جهان که در "نظام امپریالیستی" نبود، تلاشی است که به لطف شرکت های چند ملیتی و نیروی نظامی انجام شد. نیروهای آمریکایی [30]
از میان این تعاریف، ایده استعمار نو آمده است. این مفهوم به سادگی "فشارهای سیاسی و اقتصادی غالبی را که بر کشورهای استعمار زدایی شده وارد می شود و آنها را مجبور به خدمت به منافع خارجی ها می کند" توصیف می کند. [31]
سرانجام، استفان هاو، "متخصص" در زمینه امپراتوری و امپریالیسم وجود دارد. او می نویسد که برخی از واژه امپریالیست به معنای «انواع سلطه و کنترل یک گروه از مردم بر گروه دیگر، به ویژه توسط یک دولت (یا گروهی از آنها) بر دیگران» استفاده می کنند. [32] او همچنین مینویسد که امپریالیسم به معنای «اقدامات و نگرشهایی است که [امپراتوریها] را ایجاد و حمایت میکند...[از جمله] کنترل و سلطه کمتر آشکار و مستقیم توسط یک قوم یا کشور بر دیگران». [33]
تعریف امپریالیسم
در عصر حاضر، داشتن یک تعریف محکم از امپریالیسم مهم است. من متوجه شدم که این مفهوم بحث برانگیز است و تعریف آن هنوز مورد بحث است. با این حال، به نظر می رسد درست است که در اینجا تعریفی ارائه کنیم. به نظر من، اشتباه است که بگوییم امپریالیسم "آخرین مرحله سرمایه داری" یا "بیماری نهایی" آن است، زیرا جنگ توسط دولت ها هزاران سال است، حتی قبل از توسعه خود سرمایه داری. ثانیاً، من احساس می کنم که امپریالیسم اساساً مربوط به استفاده از زور توسط یک دولت است و آن طور که برخی از نظریه پردازان استدلال کرده اند، در مورد تحمیل استبداد نیست. در عین حال، من با اترینگتون موافقم، وقتی او استدلال میکند که یک شرکت خارجی که در یک کشور مزیتهایی به دست میآورد یا بر کشوری تسلط دارد، امپریالیسم نیست، مگر اینکه چنین فشار شرکتی «با فشار یک دولت خارجی همراه باشد». [34] تعریفی که من از امپریالیسم ارائه کردم به شرح زیر است:
استفاده از زور توسط یک دولت، احتمالاً در ارتباط با شرکت های چند ملیتی، سرمایه داران، و سایر دولت ها، از طریق ابزارهای پنهان یا آشکار، برای پیشبرد منافع اقتصادی، نظامی یا سیاسی ادعا شده «ملی» در ایالت، قلمرو یا کشور دیگر بدون رضایت کسانی که در ایالت، قلمرو یا کشور مذکور زندگی می کنند.
این تعریف به این معنی است که اقداماتی مانند کودتای سیا، اقدامات مخفیانه برای سرنگونی دیکتاتور سوریه، بشار اسد، جنگ جدید عراق، جنگ سال 2011 در لیبی و اقدامات متعدد دیگر، مظهر امپریالیسم تلقی می شود. در عین حال، میتوان استدلال کرد که الحاق کریمه به روسیه مظهر امپریالیسم است، به جز اینکه باید تعیین کرد که دولت روسیه چگونه از زور در خود الحاق استفاده کرد. نکته مهم این است که این تعریف «رضایت حکومتشوندگان» را به یک بخش کلیدی تبدیل میکند، به این معنی که حتی اگر دولت عراق بمباران اخیر در عراق را تأیید کرد، این بدان معنا نیست که مردم در کل با آنها موافق بودند. اگر این رضایت به هر طریقی دستکاری می شد و قبل از حمله «ساخت» می شد، آنگاه دولتی که درگیر حمله بود همچنان درگیر امپریالیسم بود. یادآوری این نکته مهم است که امپریالیسم همچنین بر عرصه سیاسی داخلی دولت درگیر استفاده از زور و کسانی که در خود دولت زندگی میکنند، با احتمال بازگشت ضربه میزند. آنچه این تعریف شامل نمی شود مواردی مانند این است: یک شرکت با یک دولت خارجی (به عنوان مثال حق امتیاز نفت بهتر) بدون دخالت دولت دیگر به توافق بهتری می رسد. در حالی که می تواند بر یک دولت خارجی سلطه شرکتی وجود داشته باشد، نمی توان آن را امپریالیسم تلقی کرد مگر اینکه دخالت دولت دیگری که به شرکت مذکور کمک می کند وجود داشته باشد.
از این صحبت در مورد امپریالیسم، این سؤال مطرح می شود: آیا می توان امپریالیست بود و امپراتوری نداشت؟ برخی می گویند بله، برخی دیگر نه. این بخش بعدی به برخی از تعاریف یک امپراتوری در میان کسانی که عمدتاً با نگاه کردن به ایالات متحده استدلال کرده اند که وجود دارد، می پردازد.
تعاریف متفاوت از امپراتوری
ویلیام بلوم سال ها در مورد امپراتوری آمریکا نوشته است. در کتابش، ایالت سرکشاو در این باره مطلبی نوشت که بسیار درست است:
«امپراتوری آمریکا؟ یک اکسیمورون [برای آمریکایی ها]. شهوت اجباری برای هژمونی سیاسی، اقتصادی و نظامی بر بقیه جهان، جدا از ملاحظات اخلاقی؟ پیشنهاد این موضوع به آمریکاییها شبیه به گفتن درباره ربوده شدن بشقاب پرندهها است، با این تفاوت که احتمال بیشتری دارد که داستان ربوده شدن را باور کنند.» [35]
کرنل وست در سراسر کتابش درباره امپراتوری می نویسد، دموکراسی مهم است. او می نویسد که امپراتوری و نیروهای قدرتمند جامعه آمریکا «خفقان انرژی های دموکراتیک را ترویج می کنند»، که امپراتوری «بازار محور است»، و اینکه تعقیب امپراتوری و «ستم ها و محرومیت های نژادپرستانه ارتباط تنگاتنگی با هم دارند». [36] وست همچنین می نویسد که آمریکا به عنوان یک "امپراتوری تمام عیار با دارایی های خارج از کشور ... و با سیستم های نژادپرستانه وحشت بر مردمان سیاه پوست، قهوه ای، آسیایی و قرمز وارد قرن بیستم شد." [20] در نقطهای، به نظر میرسد که او تقریباً منظورش از امپراتوری را تعریف میکند و میگوید که آمریکاییها «باید متوجه شوند که آمریکا واقعاً به یک امپراتوری تبدیل شده است - یک غول نظامی، یک پناهگاه مالی و غولپیکر فرهنگی در جهان». [37] پیش از این، وست در کتاب خود تعریف مشخص تری ارائه می دهد:
... امپراتوری آمریکا مانند یک غول بزرگ در سراسر جهان می چرخد. ما [ایالات متحده] قدرت نظامی بیرقیب، قدرت فرهنگی غیرقابل انکار، و هژمونی شرکتهای فراملی و مالی را ایجاد کردهایم... امپریالیسم به سبک قدیمی... شاهینهای دولت بوش آشکار شد... [به یک امپراتوری جدید تهاجمی آمریکا منجر شد [که منجر شد] ] نه تنها بر اساس منافع خود، جهان را کنترل خواهد کرد، بلکه دیدگاه و سیاست امپراتوری خود را بر یک شهروند آمریکایی در خواب تحمیل خواهد کرد.» [39]
چالمرز جانسون تعریف بسیار متفاوتی از امپراتوری دارد. او می نویسد که امپراتوری های مدرنی که او در ذهن دارد "در زیر برخی مفاهیم ایدئولوژیک یا حقوقی پنهان شده اند... که روابط واقعی بین اعضای آن را پنهان می کند" و او استدلال می کند که تحمیل "نظام اجتماعی خود" بر دولت، قلمرو یا منطقه ای دیگر، تعریف است. از یک امپراتوری [40] استیون هاو کمی دیدگاه متفاوت دارد. او می نویسد که یک امپراتوری «یک واحد سیاسی مرکب، چند قومی یا چند ملیتی بزرگ است که معمولاً با فتح ایجاد می شود و بین یک مرکز مسلط و مناطق تابع، گاهی بسیار دور، تقسیم می شود». [41] او همچنین می نویسد که از نظر او، بارزترین نوع حکومت غیررسمی این است که «کشوری اعمال می شود که به دنبال حفاظت از منافع خود و دوستانش از طریق نقش پلیسی است، کاری که به گفته او ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی در طول این مدت انجام دادند. جنگ سرد. [42] هاو بعداً استدلال میکند که گفتن اینکه ایالات متحده نوعی «امپراتوری جهانی» است، به معنای فراتر رفتن است، و اینکه امروز «معادل روم باستان» برای امپراتوری وجود ندارد. [43] شکی نیست که مردم با دیدگاه هاو مخالف هستند و می گویند که قدرت امروز ایالات متحده کمی شبیه رم و حتی بیشتر از آن است.
سپس شلدون وولین وجود دارد که در این مورد در کتاب خود مقدار زیادی می نویسد. دموکراسی گنجانده شده است. وولین می نویسد که «ساختن امپراتوری احتمالاً علل دیگری غیر از یا علاوه بر نیات آگاهانه امپریالیست ها دارد. این علل می تواند شامل اقدامات غیر یا حتی ضد امپریالیست ها باشد. [44] به نظر او، امپراتوریها «بر اساس تسلط هستند» که منجر به «بیرحمی امپراتوری در داخل» میشود، و اینکه «امپراتوری مشترک دولت و شرکتها» در ایالات متحده وجود دارد. [45] در نقطهای دیگر درباره ارتباط امپراتوری و ابرقدرت مینویسد:
توصیف ایالات متحده به عنوان یک ابرقدرت امپراتوری به این معناست که عناصر سلطه به طور اجتناب ناپذیری در روابط قدرت بین ایالات متحده و بقیه جهان وجود دارند و رابطه برتر و فرودست امپراتوری به معنای سیاست در میان نابرابرها است. [46]
او در همان بخش از کتاب خود، ایالات متحده را به عنوان یک امپراتوری تعریف می کند و می نویسد:
«در حالی که هدف همه امپراتوریها استثمار مردم و سرزمینهایی است که تحت کنترل خود دارند، ایالات متحده یک امپراتوری از نوع بدیع است. برخلاف امپراتوریهای دیگر، به ندرت بر سرزمینهای خارجی حکومت میکند یا برای مدت طولانی آن را اشغال میکند، [و] ممکن است پایگاهها یا «بالشتکهای زنبق» را حفظ کند. قدرت آن به جای نهادینه شدن در جوامع دیگر، در فواصل نامنظم بر جوامع دیگر «طرح می شود». قاعده آن غیرمستقیم است و به شکل «نفوذ»، رشوه یا «فشار» است. نگرانی های اصلی آن نظامی و اقتصادی است (یعنی دسترسی به پایگاه ها، بازارها و نفت). زمانی که سیاستگذاران آن را ضروری یا مصلحت بدانند، نیازهای داخلی تابع الزامات استراتژی های جهانی و نیازهای اقتصادی شرکای شرکت های ابرقدرت است. امپراتوری ایالات متحده ابرقدرت و بی رقیب است.» [47]
تعریف امپراتوری
درست مانند ایده امپریالیسم، مفهوم امپراتوری نیز نیاز به یک تعریف مدرن دارد که بتواند در عصر و عصر کنونی اعمال شود. به نظر می رسد شکل امپراتوری که شامل مستعمرات در مسیر دولت های سرمایه داری اروپایی از قرن شانزدهم تا قرن بیستم است، آن چیزی نیست که امروز وجود دارد. از این رو تعریف جدیدی لازم است. تعریفی که من به دست آوردم این است:
یک دولت قدرتمند، یا هژمون، که قدرت نظامی و/یا مالی بسیار بالایی دارد، که فراتر از مرزهای داخلی خود گسترش مییابد تا به طور غیرمستقیم (قدرت، نفوذ، رشوه، یا فشار) یا مستقیم (از طریق مستعمرات) بر مردمانی که در کشور دیگری زندگی میکنند حکومت کند. با تحمیل نظام اجتماعی قدرتمند دولت بر دولت تحت سلطه، رابطه ای برتر و فرودست بین سلطه گران و مردم ساکن در دولت مذکور ایجاد می کند. خواه یک دولت در یک جهان تک قطبی (یک هژمون قدرتمند بدون رقیب)، یک جهان چند قطبی (هژمون های متعدد رقیب) یا یک جهان دو قطبی (دو هژمون رقیب) وجود داشته باشد، این یک ابرقدرت است که دغدغه های اصلی آن عمدتاً نظامی و اقتصادی است (یعنی. دسترسی به پایگاه های نظامی، بازارهای جدید، منابع انرژی).
این تعریف به شدت از آنچه شلدون وولین نوشته است نشأت میگیرد، اما کمی بازنگری شده است تا شامل آنچه دیگران مانند کورنل وست و ویلیام بلوم معتقدند باشد. توجه به این نکته مهم است که امپراتوری به آنچه در داخل کشور اتفاق می افتد نیز مرتبط است. در نقش مارتین لوتر کینگ یک بار آن را گذاشتم,
«امنیتی که ادعا می کنیم در ماجراجویی های خارجی به دنبال آن هستیم، در شهرهای در حال زوال خود از دست خواهیم داد. بمب ها در ویتنام در خانه منفجر می شوند. آنها امیدها و امکانات یک آمریکای شایسته را از بین می برند.»
با تعریفی که من فرموله کردم، به این معنی است که ایالات متحده به دو دلیل یک امپراتوری است: یکی، قدرت نظامی و مالی عظیمی دارد که فراتر از مرزهای داخلی آن است، و دوم، به معنای محدودتر، از زمان دولت ایالات متحده. مناطقی مانند پورتوریکو، گوام، جزایر ماریانای شمالی، ساموآی آمریکایی و جزایر ویرجین ایالات متحده را کنترل می کند، می توان استدلال کرد که این یک امپراتوری است. در عین حال، علیرغم الحاق کریمه به روسیه، گفتن اینکه روسیه اکنون یک امپراتوری است، بسیار طولانی خواهد بود، زیرا این کشور قدرت نظامی یا اقتصادی زیادی ندارد و لزوماً سیستم اجتماعی خود را بر کریمه تحمیل نمی کند.
حال به سؤال بزرگ: آیا یک دولت برای درگیر شدن در امپریالیسم باید یک امپراتوری باشد؟ به نظر من، پاسخ این است: نه لزوما. در بیشتر موارد، به نظر می رسد که پاسخ مثبت است. اما با وجود کشورهایی مانند چین و روسیه، به نظر میرسد که این دولتها میتوانند برای حفظ منافع خود از زور استفاده کنند که امپریالیستی است، هرچند امپراتوری نیستند. این همچنین به این معنی است که ایالات متحده، چین و روسیه همه می توانند کشورهای امپراتوری در نظر گرفته شوند، حتی اگر فقط ایالات متحده یک امپراتوری است.
من کاملاً آگاه هستم که کلمات "امپراتوری" و "امپریالیسم" بحث برانگیز هستند و هنوز مورد بحث هستند، اما این مقاله هنوز ضروری به نظر می رسد. در پایان، امیدوارم که این مقاله تعاریف خوب و محکمی از این اصطلاحات ارائه کرده باشد که برای کسانی که با امپریالیسم و امپراتوری مبارزه می کنند، قابل استفاده باشد.
یادداشت
[1] ولین، شلدون. 2008. دموکراسی گنجانده شده: دموکراسی مدیریت شده و شبح توتالیتاریسم وارونه. 192. پرینستون: انتشارات دانشگاه پرینستون.
[2] ببینید اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نمایید, اینجا کلیک نماییدو اینجا کلیک نمایید.
[3] اترینگتون، نورمن. 1984. نظریه های امپریالیسم: جنگ، فتح و سرمایه. 2. توتووا، نیوجرسی: کتاب های بارنز و نوبل.
[4] همان، 10.
[5] همان، 11.
[6] همان، 21.
[7] همان، 22.
[8] همان، 34-5.
[9] همان، 34، 37، 44.
[10] همان، 57.
[11] همان، 44، 60، 64.
[12] همان، 81-2. همانطور که در صفحه 87 گفته شد، این تعریف به این معناست که امپریالیسم با این باور گره خورده است که "نیروی مسلح یک دولت باید برای حفظ رفاه ملی و محافظت از خروجی های خارجی برای سرمایه سرمایه گذاری مازاد به کار گرفته شود."
[13] همان، 93.
[14] همان، 102.
[15] همان، 111.
[16] همان، 121.
[17] همان، 117.
[18] همان، 117، 120.
[19] همان، 124.
[20] همان، 130.
[21] همان، 134، 137.
[22] همان، 161.
[23] همان، 153.
[24] همان، 163-4.
[25] همان، 176.
[26] همان، 190-1، 234.
[27] همان، 179، 182-3.
[28] همان، 228.
[29] همان، 239-40.
[30] همان، 245.
[31] همان، 277.
[32] هاو، استفان. 2002. Empire: A Very Short Introduction. 24. نیویورک: انتشارات دانشگاه آکسفورد.
[33] همان، 30.
[34] اترینگتون، 278.
[35] بلوم، ویلیام. 2000. ایالت سرکش: راهنمای تنها ابرقدرت جهان. 25. مونرو، مین: مطبوعات شجاعت مشترک.
[36] غرب، کرنل. 2004. دموکراسی مهم است: پیروزی در مبارزه علیه امپریالیسم. 3، 8، 40. نیویورک: کتاب های پنگوئن.
[37] همان، 51.
[38] همان، 58.
[39] همان، 9.
[40] جانسون، چالمرز. 2004. Blowback: هزینه ها و پیامدهای امپراتوری آمریکا. 19-20. نیویورک: کتاب متروپولیتن.
[41] هاو، 30.
[42] همان، 114.
[43] همان، 117.
[44] وولین، 209.
[45] همان، 193.
[46] همان، 192.
[47] همان، 191.
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا
1 اظهار نظر
مقاله خوبی در مورد امپریالیسم که در آن نویسنده نکات اساسی ارائه شده توسط تعدادی از نویسندگان قدیمی و جدید در مورد مسئله امپریالیسم را به اختصار شرح داده است. شاید چندان آسان نباشد که یک برچسب تعیین کننده بر مفهوم سیاسی مانند امپریالیسم که با عوامل بسیاری در سیاست قدرت، سلطه و نظامی گری و غیره سر و کار دارد، قرار دهیم. سن کنونی می تواند بسیار مفید باشد.