by
مایک الی در کسما
یک سیاست خودفریبی (در میان برخی از چپها) وجود دارد که میخواهد انواع نیروهای ارتجاعی را که (به دلایلی یا به دلایل دیگر) در تقابل با امپریالیسم ایالات متحده هستند - از جمله مرتجعان اسلامی، کیم جونگ ایل، رویزیونیستهای «تندرو» تندرو نشان دهد. لی پنگ و اریک هونکر نوع و غیره.
و در این روند، آنها یک خصومت واقعی، تقریباً شگفتآور، نسبت به بخشهایی از مردم دارند که به روشهای مهم و البته ناشناخته قیام میکنند.
احساس من این است که چنین سیاستهایی ناشی از ناامیدی در مورد توسعه واقعی نیروهای انقلابی خودمان است - و این فرض که ما هیچ جایگزین دیگری نداریم جز عقب افتادن از نیروهای (زشت، سرکوبگر، مرتجع یا غیر) که (به هر طریقی) که به نظر می رسد در لیست چرندیات آمریکا هستند.
این یک دنیای تک قطبی نیست که تنها یک تضاد تعیین کننده داشته باشد. بله، ما درک می کنیم (و باید درک کنیم) که ایالات متحده به عنوان ستون مرکزی سرمایه داری جهانی عمل می کند ... اما به سختی تنها ستون یا تنها نیروی ارتجاعی است.
به عنوان کسی که این رژیم ایران را به یاد می آورد که رفقای ما را می کشد و مردم را به خون غرق می کند، سخت است که درک دقیق تری از چنین وقایعی نداشته باشیم. یادم میآید که با رفقای کمونیست ایرانی، از انجمن دانشجویان ایرانی (ISA) در کالجهای ایالات متحده، در مهمانیهای جشن شرکت میکردم، زمانی که به ایران بازگشتند (در سال 1979) تا به انقلاب شیرجه بزنند - آنقدر پر از امید و انرژی. .
و اکنون با اندوهی واقعی که هرگز از بین نرفته است، می دانم که بسیاری از آنها در زندان ها و سلول های شکنجه خمینی ختم شدند یا در خط مقدم جنگ با عراق تلف شدند.
من گمان می کنم که یک نسل کامل از فعالان رادیکال در ایالات متحده وجود دارد که نمی دانند چگونه جمهوری اسلامی ایران پس از انقلاب 1979 کمونیست ها و چپ ها را در تعداد زیادی به قتل رساند و شکنجه کرد - تا یک دولت خدایی بسیار محافظه کار-ارتجاعی را تحکیم کند. و این قربانیان، از جمله بسیاری از کسانی که سیاست خود را (سادهوارانه) بر تشکیل یک «جبهه متحد علیه امپریالیسم» با آن آخوندهای خونآلود بنا کرده بودند.
اهمیت بازنگری چنین تاریخی، اهمیت عدم تکرار آن است – و عدم درک نادرست تئوکرات ها چه کسانی هستند و چه توانایی هایی دارند. و در لحظهای که آنها در میان خود مردم، عمدتاً به دلیل جنایات خود، افشا میشوند، منفور میشوند، مشروعیتزدایی میکنند، هدف قرار میگیرند، این سیاست وحشتناکی است که به دفاع از دینسالاران اسلامی بپیوندیم، صرفاً به این دلیل که آنها نیز مورد هدف ایالات متحده قرار گرفتهاند. ایالات و اسرائیل در خارج. از برخی جهات، آن فشارهای خارجی بخشی از آن «طوفان کامل» است که ممکن است سیاست را در داخل ایران دوباره بیدار کند.
ما با تهدیدات امپریالیستی آمریکا علیه ایران - و کل فشار بلندمدت آن برای تسلط کامل بر میدانهای نفتی مرکزی خاورمیانه - مخالفت کردهایم (و باید بهدنبال مخالفت بسیار قویتر باشیم). ما می دانیم که ایالات متحده و اسرائیل استراتژی های ژئوپلیتیک خود را در اینجا دنبال خواهند کرد. و ما باید آن حرکات را درک کرده و با آن مخالفت کنیم.
از بسیاری جهات تنها امیدی که ایالات متحده برای «پیروزی» در عراق داشته است، ایجاد «تغییر رژیم» در ایران است. در رسانهها، همه صحبتها درباره ترس اسرائیل از سلاحهای هستهای است، اما موضوع ناگفتهتر دیگری وجود دارد: جنگ عراق مدتها پیش به یک جنگ قدرت آمریکا و ایران بر سر کنترل عراق (و این منطقه) تبدیل شده است. و بنابراین، برای ایالات متحده خطرات بسیار زیادی در فوران های آتشفشانی در ایران وجود دارد.
اما مغز ما قادر به درک بیش از یک رشته و پویا در یک زمان است - نه تنها ممکن است (بلکه اجتناب ناپذیر) است که رویدادهای بزرگ توجه بسیاری از بازیکنان و بازیکنان مختلف با علایق مختلف را به خود جلب کند. ایالات متحده امیدوار است که از همه اینها یک دولت طرفدار ایالات متحده بیرون بیاید. همه ما این را می دانیم. آنها به روشهای بیشماری - دیدهها و نادیدهها - در حال فکر کردن هستند. این بدون شک درست است.
اما چه کسی می گوید که یک نتیجه طرفدار آمریکا تنها احتمال است؟ کی گفته این یعنی باید از دولت فعلی حمایت کرد؟ چه کسی تصمیم گرفت که مردم ایران هیچ عاملی، هیچ امیدی، هیچ امکانی برای بر هم زدن آن جدول «انتخاب ها» نداشته باشند؟
جهان مملو از دولتها و نیروهای بسیار مرتجع است که در خصومت شدیدی به سر میبرند – اما مطمئناً دلیلی وجود ندارد که باور کنیم ما (یا عموماً مردم) همیشه باید طرف یک نیروی ارتجاعی را بر دیگری انتخاب کنیم. گاهی برخورد نیروهای سرکوبگر روزنه های بزرگی ایجاد می کند که از طریق آن نیروهای رادیکال، سکولار و حتی انقلابی می توانند ظهور کنند، یاد بگیرند، سازماندهی کنند و عمل کنند.
سیاست «شیطان کوچکتر» غالباً سیاستی است که از دیدهای پایین آمده است - سیاستی که به قدری از امکان انقلاب ناامید می شود، که احتمالات انقلاب واقعی، زنده، پشمالو و پیچیده حتی وارد تفکر نمی شود. آنها آنجا هستند، اما شما حتی آنها را نمی بینید.
در اصل، این رویکرد سادهگرایانه رویکردی است که به دلیل توانایی آنها در یادگیری و توسعه سیاست در موقعیتهای پیچیده، به سمت دیدگاه بدبینانه از مردم میکشد، و به نظر میرسد که ریشه در جاذبهای نسبتاً عجیب به هر نیروی زشت در جهان سوم دارد که به نوعی به نظر میرسد. "خط سخت." چه نوع دنیایی ایجاد خواهد کرد؟ ارزیابی نیروهای (که در واقع در میدان هستند) چگونه است؟
برخی استدلال کردهاند که حمایت از مردم در خیابانهای ایران فاقد یک «درک طبقاتی» است.
احتمالاً به این دلیل است که تظاهرات در ایران به طبقه متوسط شهری کشیده شده است (اما نه تعداد زیادی از طبقه کارگر ایران و حتی کمتر از دهقانان). اما آیا ما کلاس را اینگونه می فهمیم؟ اگر «کارگران» از جنگ ایالات متحده حمایت میکنند و «دانشجویان ممتاز» با آن مخالفت میکنند، آیا باید از این بابت سردرگم شویم؟ آیا آن نوع «تحلیل طبقاتی» تقلیل گرایانه خامی است که ما می خواهیم از آن حمایت کنیم؟
اگر دانشجویان ایرانی و طبقات متوسط شهری اولین کسانی هستند که علیه یک رژیم وحشی و تئوکراتیک اعتصاب می کنند، حتی اگر تعصبات و توهمات خود را با خود بیاورند، آیا این بد است یا غیرعادی؟
تاریخ مملو از مثال هایی برای بحث است. (آیا انقلاب چین بدون جنبش روشنفکری بسیار تحصیلکرده شهری 1919، جنبش چهارم مه 1968 قابل تصور است. آیا دستگاه های اتحادیه کارگری به طور خودکار در رویدادهای مه XNUMX فرانسه درست بودند؟)
وقتی دانشجویان دانشگاه علیه یک حکومت سرکوبگر (با یا بدون چند کارگر) به خیابان ها می آیند، چیز خوبی است. وقتی جوانان و زنان سکولار، شهری و زنان علیه رژیمی تئوکراتیک که اخلاق قرون وسطایی و حجاب و خیلی چیزهای دیگر را (با یا بدون برخی دهقانان) به اجرا در می آورد، راهپیمایی خوبی دارد. وقتی مردم صدای خود را در جامعه ای پیدا می کنند که آنها را خفه کرده است، چیز خوبی است. و چنین گشایشهایی مسیری است که سیاست رادیکال بهطور گستردهتر از طریق آن تحریک میشود - از جمله دقیقاً در میان کارگران (که گاهی کندتر حرکت میکنند).
تحلیل طبقاتی مؤلفههای زیادی دارد: یکی این است که به مسائل سیاسی بیشمار جهان ما از دیدگاه کمونیستی پایان دادن به همه ظلم و ستم برخورد کنیم (نگاهی که در نهایت به نفع مظلومترین و محرومترین افراد است). همچنین به اقدامات همه طبقات از نظر روند انقلابی می نگرد.
و سرانجام، «درک طبقاتی» در دیدگاهی که به نظر میرسد میگوید ما محدود به انتخاب بین نیروهای مختلف سرمایهداری و فئودالی هستیم، چیست. یعنی مردم ایران مجبورند بین آمریکا یا طبقه حاکم منفور و منفور خود یکی را انتخاب کنند. آیا این یک "تحلیل طبقاتی" است؟
یکی به من گفت:
افرادی که مخالف این تظاهرات هستند، هیچ احساسی از چگونگی وقوع انقلاب ها در زندگی واقعی ندارند.»
من فکر می کنم در این مورد زیاد است. اغلب انقلاب از شکاف هایی مانند این بیرون می آید. و نیروهای انقلابی (که در آینده نقش خواهند داشت) در رویدادهایی از این دست به مخاطبان و نیروهای جدیدی می رسند. و نیروهایی که مردم را به زندگی سیاسی می کشانند - رفسنجانی ها و موسوی های تاریخ - همیشه وارث نتایج نیستند.
آیا نیروهای درون نظام ایران با سازش تلاش خواهند کرد این جنبش را رام کنند؟ آره. آیا دستور خواهند داد که مطالبات در چارچوب نظام فعلی باقی بماند؟ آره. آیا آنها مارشال هایی را با بازوبندهای سبز به راهپیمایی های توده ای خواهند فرستاد تا نیروهای رادیکال، سکولار و انقلابی تر را منزوی و تهدید کنند؟ البته.
یک جنبش بزرگ توسط کسانی که «آن را به وجود آورده اند» تعریف نمی کنند. توسط نیروهایی که به طور رسمی یا موقت ادعای رهبری آن را دارند محدود نمی شود. مسیر آن توسط کسانی که سعی در کنترل آن دارند تعیین نمی شود. و در همه اینها، ما به دنبال رادیکال ترین، سکولارترین، انقلابی ترین و ناسازگارترین نیروهایی هستیم که در نهایت بهترین منافع مردم را نمایندگی می کنند.
از بسیاری جهات، مردم علایق و برنامه های خود را در تحولات بزرگ به وجود می آورند. آنها در سازمانها و روندهایی که برای دههها بر یک نسل تأثیر میگذارند، میپیوندند. آنها انواع احکامی را (در قلب و ذهن خود) تشکیل خواهند داد که «مردمی انقلابی» را شکل میدهند - برای چالشهای بزرگتر و حتی اقدامات پیچیدهتر در آینده.
اگر بخواهیم سیاست تنگ نظرانه و کوته بینانه ای را اتخاذ کنیم که همیشه بین این یا آن بازیکن بورژوا در صحنه انتخاب شود، از آینده دست کشیده ایم.
کسامه به تازگی این مطلب را از رضا فیوضت منتشر کرده است:
«مردم ایران شکاف عمیقی را در دستگاه حاکم احساس کردند - چیزی که به وضوح با زبان و لحن شگفتانگیزی در مناظرههای زنده تلویزیونی بین نامزدها برای اولین بار بیان شد - و فرصت استفاده از شکاف را متوقف کردند. بین حاکمانشان به نفع خودشان است.
مردم ممکن است به بهانه انتخابات به خیابانها ریخته باشند و با شعارهای اردوگاه اصلاحطلبان تشویق شده باشند که در فضای خفقان سیاسی و فرهنگی تحمیل شده به آنها اتاق تنفسی ایجاد کنند. بحث را بیشتر کرد. آنها آشکارا و میلیون ها نفر در سراسر کشور مشروعیت تشکیلاتی را که در حال حاضر توسط احمدی نژاد نمایندگی می شود زیر سوال می برند. به طور خلاصه، مردم از موسوی و اصلاح طلبان فراتر رفته اند، اما همچنان مایلند با تاکتیک هایی که توسط رهبران اصلاح طلب تدوین شده است، پیش بروند. برای یک لحظه."
این هم با برداشت من از این رویدادها و هم با امیدهای من به این رویدادها - هر چند همه ما در طول زمان جزئیات آنچه را که در زیر صفحه قابل مشاهده اتفاق می افتد خواهیم آموخت. اما من این را می دانم: اگر به ایران نگاه کنید، هر امیدی در آینده برای تغییر ریشه ای در میان مردم در خیابان ها نهفته است، نه در نیروهای خونین نظامی و مذهبی که حکومت را اداره می کنند.
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا