من اخیراً از یک سفر شگفت انگیز به هند و کشمیر بازگشتم. این سفری بود که من را به سریناگار در جامو و کشمیر برد تا شاهد زیباییهای شگفتانگیز، فعالیتهای حقوق بشری الهامبخش و داستانهای خشمانگیز از ظلم و ستم بیرحمانه دولت هند باشم. این سفری بود که بیشتر به من تأیید کرد که چارهای جز همبستگی بدون ابهام با آزادی برادران و خواهران کشمیریام و همچنین حق مسلم آنها برای تعیین سرنوشت ندارم. این سفری بود که به من فهماند که در عین حال که من یک انسان گرا نسبتاً استوار بودم، اما عمیقاً معنوی نیز هستم. این سفری بود که بدون هیچ شکی تضمین میکرد که مهم نیست به کدام مکان خانه میگویم، تورنتو یا مینیاپولیس، بخشی از روح من همیشه در آن قسمت از جهان که ما آن را میشناسیم استوار خواهد بود. شبه قاره جنوب آسیا، که همیشه قرار بود خانه ای در آنجا باشد.
اما این سفری بود که من را با این احتمال بسیار واقعی و خونین برخورد کرد که هند ممکن است به زودی یک فاشیست مذهبی رنگ آمیزی شده را به عنوان نخست وزیر انتخاب کند. مردی که در سال 2002 خشونت و خونریزی بر اقلیتها را در گجرات سازماندهی کرد. مردی که نمایانگر فلسفهای است که بهشدت یکسانسازی میکند که جایی در هرج و مرج باشکوهی که شبه قاره است ندارد، و با این حال به نظر میرسد که دوباره سر زشت خود را بالا برده است.
به جای همه اینها، نامه ای عاشقانه به آن توده جغرافیایی نوشتم که ما آن را شبه قاره جنوب آسیا می نامیم.
امروز در ادای احترام به آن شهید بزرگ اومانیست و ضد استعمار، بهگات سینگ، و فداکاری مهیب او در هشتاد و سه سال پیش، در زیر بازتولید شده است:
سلام عشقم،
این نامه خیلی دیر شده است. از عشقی سوزان در درون من صحبت می کند. یکی که می سوزد و در همان زمان oxymoronic خاموش می شود. این عشقی است که به سختی قادر به بیان آن در کلمات به دلیل درد و رنج عمیقی است که با خود دارد. با این وجود، من سعی می کنم این کار را انجام دهم زیرا فکر می کنم اگر این کار را نکنم کاملاً دیوانه خواهم شد. بنابراین در اینجا آمده است:
احساس می کنم مجبورم با گفتن اینکه دوستت دارم شروع کنم. نمی دانم به اندازه کافی بگویم یا نه. این سه کلمه توشه های اجتماعی و فرهنگی زیادی را به همراه دارند، بنابراین باید آن را تجزیه کنم. من اول شروع میکنم
وقتی که من میگویم شما باید روشن کنم که من از یک موجودیت بسیار گسترده و عمیقاً پیچیده صحبت می کنم. مطمئناً، این شامل یک سرزمین و مردم است، اما بسیار بیشتر از این است. من از شما به گونهای صحبت میکنم که انحصاری نیست، شما در حال تکامل با غنای هرج و مرج اجتماعی، فرهنگی، جغرافیایی و سیاسی شما که دائماً در حال تغییر و بالاتر از همه زنده است. انجام میدهم نه به معنای یک دولت-ملت یا حتی مجموعه ای از دولت-ملت ها است. فکر میکنم ایده دولت-ملت مانند سرطان به شکل زیبای زندگی شما هجوم آورده است، دقیقاً مانند آنچه در بقیه جهان انجام داده است. ممکن است زمانی بوده باشد که این ایده ارزش موقت، هرچند بسیار مختصر، آزادی را داشته باشد، زمانی که یوغ استعمار توسط دستان نحیف و قلبهای توانا کنار گذاشته میشد. این ارزش ممکن است در موقعیتهای مختلف که سرکوب دولتی و اشغال نظامی مردمی را سرکوب میکند، شرایطی که در درههای بکر کشمیر، جنگلهای سرسبز شمال شرقی هند، سواحل شنی ایلام یا دشتهای خشک کاملاً از آن آگاه هستید، ممکن است بهطور موقت وجود داشته باشد. بلوچستان از جمله. اما این ارزش زمانی که بیش از تاریخ انقضا باقی می ماند به طور خطرناکی سمی است، همانطور که بدون شک با اعمال وحشیانه دولت های قدرتمند پسااستعماری مانند هند و پاکستان متوجه شده اید. آن نهادهای مصنوعی ملیت همچنان وجود شما را می خورند، مانند تومورهای سمی که باعث ایجاد مجموعه ای از عوارض جانبی شریرانه می شوند. این قطعاً آن تو نیست که من دوستش دارم. من به شما به عنوان یک عالم کوچک از انسانیت فکر می کنم، با همه چیزهایی که بشریت با خود به ارمغان می آورد. من شما را به عنوان نماینده جهانی به طور کلی در متنوع ترین شکلی که می توان تصور کرد فکر می کنم. من شما را به عنوان بخشهای مختلف یک کل بزرگتر میدانم، بخشهایی که اغلب در تضاد با یکدیگر هستند. بنابراین، لطفاً این را بدانید که وقتی صحبت می کنم شمادر جهانیترین معنای کلمه است که از لقبهای محدودکنندهای که مردم، مذاهب، دولتها، جوامع، جوامع، و جغرافیایی را نمایندگی میکنند، رها میشود، اما به طور همزمان بیان میشود.
وقتی که من میگویم عشق میخواهم به این نکته اشاره کنم که من از این اصطلاح استفاده میکنم در حالی که سعی میکنم خودم را از محدودیتهای زبان انگلیسی رهایی بخشم، زبانی که علاقهی بسیار زیادی به آن دارم، هرچند ریشهدار (و زبانی که یاد گرفتهام بسیار زبان هندی است، علی رغم آنچه که ملی گرایان در بسیاری از دریاها ممکن است بگویند). مردم انگلیسی زبان (از جمله خود من) این کلمه را در موقعیتهای مختلفی به کار میبرند، از عالی تا مضحک، خواه بیان احساسات خود نسبت به یک جفت روح، سگ خانگی، یا رویه پیتزای مورد علاقهشان باشد. عشقی که من از آن صحبت می کنم کمی آشفته تر است. مادرم یک بار به من گفت که در تامیل یا مالایلام به همان اندازه کلمات مختلف برای عشق وجود دارد، در حالی که دوستان من ادعاهای مشابهی برای اردو و بنگالی داشته اند. آنها در مورد اینکه کاملاً درست میگفتند، تردید کمی برای من باقی گذاشتند، زیرا همه آنها را فهرست کردند. واقعاً شنیدن آن بسیار قابل توجه است. این زبانها توانایی زیادی در به تصویر کشیدن اشکال مختلف پیچیده عشق و ادای احترام زبانی مناسب به تنوع ذاتی این اصطلاح دارند. پیروان ادیان مختلف، که هر یک از آنها را می توان در شما یافت، آواز بخوانید و دعا کنید تا حتی عشق را به عنوان یک موجود برتر، عشق را به عنوان خدا نگه دارید. بهعنوان یک انسانگرای آگنوستیک، همچنان از سعادتی که با شنیدن آن بازخوانیهای عمیقاً روحانی، که همه بر عشق متمرکز شدهاند، احساس میکنم، شگفتزده میشوم. فکر میکنم این عشقی است که من از آن صحبت میکنم، عشقی که در زمانهای مختلف معنیهای متفاوتی دارد، عشقی که وقتی میگویم دوستت دارم شاد، غمگین، عصبانی، دردناک، طنزآمیز، روحانگیز، عالی و مضحک است. خواهران و برادران ما در منطقه ای که اکنون به عنوان آمریکای لاتین شناخته می شود، کلمه زیبایی دارند، آرزو کردنبرای توصیف اشتیاق یا اشتیاق چنان عمیق که درک آن غیرممکن است. می دانم که احساس عمیقی نسبت به تو دارم. این یکی از مظاهر عشقی است که به تو دارم.
و در نهایت وقتی می گویم I، توضیح دادن آن بدون وارد شدن به اضطراب وجودی غیر ضروری کمی دشوار می شود. این یک من ساده نیست، بلکه فقط در مورد خودم به عنوان یک فرد صحبت می کنم. من در واقع متوجه شده ام که فردگرایانه برخورد با آنها بسیار دشوار است. تا حدودی به خاطر شما و حس اجتماع، با تمام مشکلات مرتبط با آن، که شما به من منتقل کردید، این یک روش اجتماعگرایانه است. فکر میکنم منی که به آن اشاره میکنم ممکن است با این مفهوم فلسفی توضیح داده شود اوبونتو که برادران و خواهران ما در جنوب آفریقا به جهان هدیه داده اند. اوبونتو از یک انسان گرایی اساسی حمایت می کند که همه ما را به هم متصل می کند، ارتباطی که دزموند توتو در مورد آن می نویسد به عنوان فردی که "باز است و در دسترس دیگران است، دیگران را تایید می کند، احساس نمی کند که دیگران قادر و خوب هستند، بر اساس یک اعتماد به نفس مناسب. این ناشی از دانستن این است که او به یک کل بزرگتر تعلق دارد و زمانی که دیگران تحقیر یا کوچک می شوند، زمانی که دیگران شکنجه یا ظلم می شوند، کاهش می یابد. این تصور چیزی است که بسیاری از فلسفه های داخلی شما از آن حمایت می کنند، چیزی که من مطمئناً به عنوان بخشی از شما احساس می کردم، چیزی که عمیقاً از آن سپاسگزارم. وقتی می گویم دوستت دارم، از خودم به عنوان بخشی جدایی ناپذیر از این کل بزرگتر یاد می کنم که من و تو در آن هستیم.
من شما را شبه قاره می نامم، زیرا محدودیت های اعمال شده در استفاده از این اصطلاح وجود دارد هندوستان، و عقیم بودن این اصطلاح آسیای جنوبی (جنوب از چه؟ جهان کره ای است معلق در فضا). من هنوز از این اصطلاحات اغلب به دلیل قدرت فرهنگی آنها و توانایی آنها در انتقال توده های خاص زمین استفاده می کنم. اما احساس میکنم عشقی که باید ابراز کنم فراتر از محدودیتهای فایدهگرایانه ملیگرایی یا عقیمی جغرافیایی مرزهای از پیش تحریمشده است. شاید من آن را به شدت احساس می کنم، زیرا من یکی از فرزندان فراملیتی شما هستم. میدونی غیبت باعث می شه دل و همه چیز رو دوست داشته باشه. من هم این اصطلاح را احساس می کنم شبه قاره، در حالی که طبیعت جغرافیایی دارد، به نظر کمی ارگانیک تر به نظر می رسد که چگونه شما را نه چیزی بیشتر و نه چیزی کمتر از بخشی از یک کل بزرگتر توصیف می کند. یک کل بزرگتر که اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و جغرافیایی است. من به دلیل خانواده، دوستان، زادگاهم، محل تولد، اجتماعی شدن، رشد سیاسی، تأثیرات فرهنگی، و شاید تمایل کلی به هرج و مرج ترشح کننده دوپامین، به طور کلی با این بخش خاص مرتبط هستم، اما مانع از این نمی شود که ارتباط می تواند رخ دهد، و در واقع رخ داده است، در سایر بخش های این کل بزرگتر با نتایج به همان اندازه غنی.
من این نامه را در اینجا پایان می دهم. اما نه قبل از این که بگویم که در نوشتن این عشقی که به شما دارم، احساس مبهمی به من آرامش می دهد که فارغ از اینکه فاشیست ها و بنیادگرایان از ملیت ها و مذاهب مختلف چه تلاشی می کنند، هرگز نمی توانند هسته درخشان وجود شما را خدشه دار کنند.
تمام عشق من ،
سری
(اگر این را دوست داشتید، لطفا به من سر بزنید وبلاگ و من را بررسی کنید کتاب)
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا
1 اظهار نظر
شما باید دیوانه باشید که مودی را یک فاشیست توصیف کنید. او کسی است که هند را از "هرج و مرج باشکوهی که شبه قاره است" بیرون خواهد آورد.